استاد مصطفی ملکیان در یکی از سخنرانیهای خود که چندین سال پیش در دانشگاه تهران ایراد کردند به موضوع «شریعتی و دین ایدئولوژیک» پرداختند.[1] جان کلام ایشان این بود که دین به خودی خود/ذاتاً ایدئولوژیک است و نیازی ندارد و نداشت که که بهوسیلهی اشخاصی چون شریعتی ایدئوژیک شود. برای نشان دادن این امر آقای ملکیان هفت ویژگی منفی برای ایدئولوژیها برمیشمرند و مدعی میشوند که ادیان همهی آن ویژگیها را دارا هستند.
هفت ویژگی منفی ایدئولوژیها از این قرارند:
۱. ایدئولوژی «عقیدهای است که پذیرش آن بدون دلیل است».
۲. ایدئولوژی «معمولَاً جزمیت دارد».
۳.ایدئولوژیها «به دلیل جزمیتی که دارند، معمولآً به تغییر، روی خوش نشان نمیدهند».
۴.«ایدئولوژیها بعضاً در پی ارضای منافع گروهی خاص قدم برمیدارند.»
۵. «پنجمین مؤلفهی ایدئولوژیها آرزواندیشی است.»
۶. «ایدئولوژیها عموماً اوتوپیاییاند.»
۷. «ایدئولوژیها انسانها را به جان هم میاندازند، مرزبندی میکنند، مخالفتزا هستند ...»
مطابق معمول دستهبندی استاد بسیار روشنگر است. اگر چه من با خصایصی که ایشان برای ایدئولوژیها برشمردند کاملَاً موافق هستم، ولی نکتهی اصلی کلام ایشان را مبنی بر این که دین ذاتاً ایدئولوژیک است نمیتوانم بپذیرم. در ادامه تلاش میکنم که نشان دهم که چه انتقاداتی را به سخن ایشان وارد میدانم.
الف: انتقاد نخست به ابهام در استفادهی ایشان از واژهی دین بازگشت میکند. آقای ملکیان بحث دیگری در جایی دیگر دارند که در آن به این نکته میپردازند که ما سه دین داریم، دین یک و دین دو و دین سه. منظور از دین یک متون مقدس دینی در هر آیینی است؛ دین دو تفسیرهای ما از دین یک است، یا به عبارتی فهمی که ما از متون دینی به دست میآوریم؛ دین سه نیز آن چیزی است که مؤمنان به دین مورد نظر انجام میدهند، به عبارتی مناسک موجود در هر دینی.
پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که در اینجا کدام یک از دینهای پیشگفته مد نظر آقای ملکیان است. به یقین دین یک نمیتواند مد نظر ایشان باشد، چرا که این دین چیزی نیست جز مجموعهای از متون. هر آن گاه که ما دست به تفسیر و فهم این متون ببریم، وارد ساحت دین دو شدهایم. نکتهی مهم در این جاست که ورود به ساحت دین دو برابر است با کثرتی از ادیان دو که همان فهمهای ما از دین یک هستند. حال اگر بپذیریم که ویژگیهای منفی ایدئولوژیها که به دین نسبت داده شده، در واقع منسوب به دین دو است، با این مشکل روبه رو میشویم که مقصود کدام دین دو است.
ما با کثرتی از ادیان دو روبه رو هستیم که میتوانند بسیار مختلف باشند و از این رو بسیار محتمل که خوانشهای غیرایدئولوژیک را نیز بیابیم. مگر اینکه استاد در استدلالی جداگانه نشان دهند که فهم غیرایدئولوژیک از دین ممکن نیست. هرچند این امر بسیار مشکل است چرا که امروزه خوانشهای غیرایدئولوژیک از دین دلیل بر ناصادق بودن سخن ایشان است. (از آنجایی که استاد ملکیان خود را مسلمان میدانند، بهترین نمونه هستند برای فهمی غیرایدئولوژیک از دین.)
همچنین چگونه میتوان برای امر متکثر به ذات واحد قائل شد؟ اگر مقصود ما از دین، دین یک بود میتوانستیم برای آن ذاتی فرض کنیم. ولی اگر دین چیزی جز فهمهای ما از دین نیست، چگونه میتوان معتقد بود که دین دو که عاری از وحدت است دارای ذاتی یکسان باشد. ناگفته نماند که چنین امری ممکن است ولی نیاز به استدلالی جداگانه دارد، استدلالی که در آن نشان داده شود تمام فهمهای ما از دین دارای مؤلفههای مشترکی هستند که آن مؤلفهها تمامی فهمهای ما را از دین ایدئولوژیک میکنند.
ب: این انتقاد ما را به دومین نقد رهنمون میگردد. در واقع، به نظر میرسد که مشکل گفتار آقای ملکیان به فهم ایشان از ایدئولوژی باز میگردد. ایشان ایدئولوژی را به عنوان امری عینی (objective) لحاظ میکنند، در حالی که به نظر میرسد ایدئولوژی نوعی نگرش باشد با خصوصیاتی که ایشان به درستی برای آن برمیشمرند. به عبارتی باید از فهم ایدئولوژیک دین سخن گفت و نه اینکه دین به خودی خود ایدئولوژیک است.
دین به خودی خود/ذاتاً نه عینیت ایدئولوژیک دارد و نه عینتی غیر ایدئولوژیک. میتوان فهمی از دین داشت که در آن درها را به روی گفتگو گشوده نگه داشت و برای هر گونه تغییری آماده بود. میتوان بنیان فهم خود از دین را بر عقل بنا کرد و در صورت عدم وجود دلیل از اعتقاد یا اعتقاداتی دست کشید. این در حالی است که میتوان فهمی ایدئولوژیک از لیبرالیسم داشت. حتی میتوان در فهم خود از علم هم ایدئولوژیاندیش بود چنانکه ارباب روشنگری در فرانسه و پوزیتویستهای منطقی بودند. میتوان نمونههایی عینیتر را نیز شاهد آورد، علم زیستشناسی در خدمت حکومت نازی.
پر بی راه نیست که مدعی شویم که در قیاس با دیگر مجموعههای فکری دین توانایی بسیار بالایی برای فهم ایدئولوژیک داراست، امری که تاریخ گواه خوبی بر آن است. ولی گفتن این که دین به خودی خود ایدئولوژیک است، نه با دیگر سخنان خود استاد همخوانی دارد و نه با مباحث دینشناسی امروزین.
نکتهی جالب این است که خود استاد ملکیان به نحوی صریح به این امر در ویژگی سوم اشاره کردهاند. ایشان به روشنی ذکر میکنند که «تلقیهای سنتگرایانه و بنیادگرایانه به هیچ وجه با مقولهی تغییر کنار نمیآیند و اگر هم اندک تغییری پذیرفته میشود و دگرگونیها را استقبال میکنند، از جانب تلقیهای تجددگرایانهی دینی است». این سخن به روشنی به این معناست که میتوان تلقیهای متفاوتی از دین داشت که کمتر یا بیشتر ایدئولوژیک باشد و یا احتمالاً اصلاً ایدئولوژیک نباشد.
پس به نظر میرسد که امر دایر بر نوع تلقی است و نه این که خود دین، اگر خود دینی/ذات دینی وجود داشته باشد. دین دو میتواند ایدئولوژیک باشد یا این که غیر ایدئولوژیک، بسته به اینکه چگونه فهمی از دین سامان داده شود.
ج: با توجه به رویکرد آقای ملکیان در این سخنرانی به نظر میرسد که بتوان گفت در ویژگی نخست و نیز ویژگی دوم و سوم و نیز تا حدودی دیگر ویژگیها، همهی مکاتب و مجموعههای فکری شریک هستند و بنابراین بایستی که ایدئولوژیک قلمداد شوند. کدام مکتب و مجموعهی فکری است که برای همهی گزارههایش دلایل عقلپسند ارائه کند، از جزمیت به دور باشد و حاضر باشد که تن به تغییر دهد، آن هم تغییری که گاهی به نفی بنیانهای آن بینجامد؟ به عنوان نمونه آیا لیبرالها برای تمامی گزارههای موجود در مجموعهی فکری خویش دلیل دارند و یا اینکه حاضرند هر تغییری را در گزارههای بنیادین خویش بپذیرند، تغییرهایی که هستی آن مکتب را به خطر میاندازد؟
به گمان من با توجه به رویکردی که آقای ملکیان در پیش گرفتهاند میتوان گفت از این جهات لیبرالیسم هم یک ایدئولوژی است (از آن روی در بیشتر نمونهآوریها به لیبرالیسم اشاره میشود که این مکتب فکری غیر ایدئولوژیک قلمداد میشود).
علاوه بر اینها، میتوان دینداران بسیاری را برشمرد که ادعا میکردند و میکنند که برای تمامی گزارههای مورد اعتقاد خویش دلیل عقلی دارند. آقای ملکیان میتوانند دلایل آنان را ناکافی بدانند ولی به هر روی این امر نشان میدهد که بسیاری را اعتقاد بر آن است که میتوان فهمی کاملاً عقلانی از دین ارائه کرد. بسیاری هستند که بر این اعتقادند که دین برای بر ساختن دنیا نیامده و دین امری اُخروی است. مگر خود مسیح معتقد نبود که پادشاهی او در این جهان نیست. آیا به عنوان نمونه دینی به مانند مسیحیت توانایی بالایی برای خوانشی غیر ایدئولوژیک ندارد.
استاد ملکیان خود را مسلمان قلمداد میکنند و من به هیچ روی گمان نمیکنم که بتوان به ایشان فهمی ایدئولوژیک از دین را نسبت داد. در حالی که به نظر میرسد که لازمهی سخن استاد این باشد که همهی مؤمنان در دریافتشان از دین ایدئولوژیک هستند.
د: اما نکتهی پایانی: کدام یک از ویژگیهای بر شمرده شده برای ایدئولوژی جوهری هستند و کدام از آنها عَرَضی؟ اگر ما در یک مجموعهی فکری برخی از این ویژگیها و نه همهی آنها را داشته باشیم آیا باز هم آن مجموعهی فکری ایدئولوژیک است؟ باید مشخص کرد که چگونه سلسه مراتبی در میان این ویژگیها برقرار است.
بنابراین سخنی بیراه نیست گفتن این که افرادی چون شریعتی، آل احمد، و آیت الله خمینی فهمی ایدئولوژیک از دین ارائه کردند/دین را ایدئولوژیک کردند − امری که نه تنها ممکن بلکه متحقق است.
پانویس:
۱. بنگرید به «شریعتی و دین ایدئولوژیک» در اینجا
و همچنین میتوانید فشرده متن سخنرانیای از آقای ملکیان در مورد اصلاحگری دینی را که در آن از «دین یک» و «دین دو» صحبت میشود، در اینجا بیابید.
نظرات
با سلام و ارادت و احترام به دوستان جماعت اصلاح<br /> بی مقدمه عرض کنم که ظاهرا دوستان ما دقیقاً از فعالیت های استاد ملکیان اطلاع ندارند و از ضررهایی که ایشان به اندیشه اسلامی وارد می کنند خبر ندارند. خواهشمند است با اساتید دین پژوه منصف و فاضل و نه مرید او، مشورت کنید. <br /> نشر مقالات و گفتگوهای ایشان به صورتی زننده در سایت اصلاح می آید که برای من مخاطب جای سئوال فراوان دارد و این سئوال مطرح می شود که چرا این قدر به او ضریب می دهید؟ چرا تربیون او شده اید؟ خواستم این تذکر دوستانه را به شما یادآوری کنم تا رویکرد خود را اصلاح کنید. با تشکر. برادر شما عسگری